خواستگاران

سلام.
این وبلاگ شرح حال خواستگاراییه که به خودشون زحمت میدنو پامیشن میان خونمون برای امر خیر و گهگاهی مطالب نسبتا مفیدی که شاید برای مجلس خواستگاری به دردتون بخوره!

آدرس وبلاگ قبلی من: http://khastegara.blogfa.com

آقا بسه دیگه!

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۴۰ ق.ظ

یه بنده خدا اومده بود چند وقت پیش با خانوادش خواستگاری... جلو جمع حالا یهو ازم پرسید "هدف شما از ازدواج چیه؟" منم به شدت بدم میاد از این سوالای کلیشه ایی... بعدم حالا بخوام جلو جمع ج بدم! یه 5 دیقه ای فقط داشتم مامانمو هاج و واج نگاه میکردم که بگه خوب برن اون طرف صحبت کنن مامانمم که هیچی نمی گفت فقط بهم لبخند میزد حالا همه دارن 4 چشمی منو نیگا میکنن من همینجوری موندم چی بگم! تا اینکه بلاخره صدام در اومد که "معمولا میخوایم صحبت کنیم میریم اون طرف...تو جمع خیلی صحبت نمی کنیم یکم سخته" مامانه هم پروند "حتما ستاره جون میخواد بره اون طرف تقلب کنه هه هه هه" خلاصه پاشدیم رفتیمو من در یه جمله چرت و پرت جوابشو دادمو سرو تهشو هم آوردم (با اینکه خیلیا این سوالو ازم پرسیدن ولی نمیدونم چرا باز هیچ وقت نشستم راجبش فکر کنم که یه جواب درست حسابی بدم... کلا از این سوالای هدف و معیارو اینا خیلی بدم میاد!! ) هیچی آقا بعدش این آقای دکتر حدود 1 ساعت دقیقا داشت خودش به این سوال جواب میداد و البته 55 دقیقش از خاطراتش به سفر دو سالش به مالزی که واسه ارشد رفته بود، بود که یعنی خودشو قشنگ با مالزیش خفه کرد! شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز یعنی در کل 1:30 که حرف زدیم من فقط 2 جمله گفتم بقیشو پامنبر ایشون بودیم و جالبیش این بود که 10 دیقه یه بار یاداوری می کرد که "میدونم تو مجلس خواستگاری نباید من خیلی حرف بزنم هه هه هه!!! "

«آرشیو نظرات»

  • ستاره بانو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">