خواستگاران

سلام.
این وبلاگ شرح حال خواستگاراییه که به خودشون زحمت میدنو پامیشن میان خونمون برای امر خیر و گهگاهی مطالب نسبتا مفیدی که شاید برای مجلس خواستگاری به دردتون بخوره!

آدرس وبلاگ قبلی من: http://khastegara.blogfa.com

خواستگاری های زورکی!

جمعه, ۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۷:۳۵ ب.ظ

پدر، مادر هر دو دکتر فلسفه و استاد دانشگاه

4 فرزند

پسر، فرزند دوم، متولد 64،  لیسانس برق و فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه شریف

معرف، یکی از فامیل های دور...

 

اول مادر و خواهرش اومدن، 10 دیقه بعدش و بعد کمی فلسفه بافی های مامانش زنگ زدن دوماد بیاد بالا...

با اولین نگاه کاملا واضح بود که پسره انگار ناراحته، ناراحت از اومدن! من که میگم لوچه اش هم آویزون بود، مامان میگه کم رو بود!! شایدم باز غرور بی جا به خاطر شریفی بودن!

مامانش گفت خودشو معرفی کنه، شروع کرد به گفتن همون مشخصاتو اینکه تو پارس آنلاین کار میکنه.. مادرش رو کرد بهمو گفت سوالی دارم بپرسم! ولی من فقط سکوت کردمو مامانمو نگاه کردم! سوال زیاد بود ولی نه سوالی که وسط جمع بخوام بپرسم.. چی میگفتم اون وسط راجب هدف، معیار و اخلاقو این چیزا ازش بپرسم؟ اونم با اون قیافه ناراحتش! اگه میگفتن برید حرف بزنین اولین چیزی که میپرسیدم مطمئنا این بود که خودت خواستی بیای خواستگاری یا به زور آوردنت؟!!! منم یکم از خودم تو جمع گفتم و جواب خواهرجانشو که پرسید "به نظرتون عمران یه رشته مردونه نیست؟" دادم و البته دفاع نکردم از رشته ام در برابر این دیدگاه مردم عامه بلکه فقط از برنامه های آیندم گفتمو مادر و خواهرجانش کلی ذوق زده شدن! برای بار دوم مامانش گفت اگه سوالی دارید بفرمایید و وقتی مجددا سکوت منو دید پاشدن...

چند تا حالت وجود داشت: یا منتظر بودن مادرم بگه برن حرف بزنن و نمیدونستن که از طرف خانواده پسر باید مطرح بشه، یا اصلا رسم نداشتن خصوصی حرف بزنن یا اصن خوششون نیومدو پسره به مامیش اشاره نکرد! یا اصن فکر کردن من خوشم نیومده که هیچی نگفتم! یا شایدم خود مادره متوجه قیافه ناراحت پسرش شده! چون بار اول بود که پسر میومدو نرفتیم حرف بزنیم!

دسته گلشون منو به یاد گل هایی مینداخت که پسرها سر قرار عاشقانه تقدیم عشقشون میکنن! مامان بزرگم گفت شاید چون مامانم گلو گرفته و به جای اینکه بذاره تو گلدون گذاشته روی میز بهشون برخورده!!

 


کلا قصدم از بیان این پست اشاره به پسرهایی بود که یا کلا قصد ازدواج ندارن و یا معشوقه ای دارن و به اجبار خانواده هاشون به خواستگاری میرن!

ماجرای خواستگار تحفه رو یادتونه؟ گندش چند روز پیش تازه دراومد! اون فامیل معرفو تو مجلسی دیدیمو بعد کلی معذرت خواهی از مادرم گفت مثل اینکه پسره یکیو میخواد خودش و به اجبار مادرش اومده بود!

چرا خانواده ها این کارو میکنن؟ پسرهایی که در کل آمادگی و یا اصلا علاقه ای به ازدواج ندارنو و بدتر از اون پسرهایی که همه فکرو ذهنشون پیش دختر دیگه ای هستو میبرن خواستگاری؟

بله، گاهی بعضی چیزا به صلاح بچه ها نیستو اون لحظه خود آدم نمیفهمه و مسلما خانواده خیر آدمو میخواد ولی یه عمر زندگی الکی نیست! لج و لجبازی نیست! باید یه فرد شرایط یه زندگیو با تمام وجودش بپذیره تا بتونه از عهده اش بربیاد! مانع یه ازدواج بد شدن مساله ای نیست ولی آیا به سرعت باید طرفو وادار به ازدواج با کسه دیگه ای کرد؟ به نظرم به آغوش کشیدن کسی با یاد کسه دیگه ای خیلی وحشتناکه!

 

پ.ن. راستش کم کم دارم از این خواستگاری بازی ها خسته میشم! (میدنم شما هم خسته شدین!) اوایل fun بود ولی الان بیشتر ضدحاله!

همیشه دوست داشتم تو محل کارم با کسی آشنا بشم! نه که دوست بشیم فقط یه آشنایی باشه! حداقل 2 سال دیگه تازه میخوام کار کنم!! ;)

 «آرشیو نظرات»

 

  • ستاره بانو

نظرات (۱)

خانومی برای خسته شدن حالا زوده. من 8 سال با این خواستگار بازی ها کش و قوس داشتم تا بالاخره شد. ولی قبول دارم فکر کردن بهش آدم رو خسته میکنه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">