خواستگاران

سلام.
این وبلاگ شرح حال خواستگاراییه که به خودشون زحمت میدنو پامیشن میان خونمون برای امر خیر و گهگاهی مطالب نسبتا مفیدی که شاید برای مجلس خواستگاری به دردتون بخوره!

آدرس وبلاگ قبلی من: http://khastegara.blogfa.com

روی خوش زندگی...

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۱۴ ق.ظ

15 بهمن، اولین روزی که اومد خواستگاری... فامیل دور بود، خانواده اش رو به اسم میشناختم ولی ندیده بودم، هم سن بودیم و من به نیت رد کردن رفتم نشستم...

پس فرداش، برای بار دوم اومدن، خیلی بیشتر از سنش میفهمید و در کنارش سرحال و شیطون... بابا هم 1 ساعتی باهاش صحبت کرد...

اونم مثل من اخلاق براش معضلی بود و از اینکه اینقد روش تاکید می کرد و دغدغه های منو داشت خوشم اومد، قدش بلند و چهارشونه بودو ریش پورفسوری گذاشته بود... از لحاظ مذهبی تقریبا مثل هم بودیم، کاملا اون چیزی که بودو رک و راست می گفت و سعی نمی کرد خودشو بهتر نشون بده! برنامه های جالبی داشت و جالب بود که با اعتماد به نفس همشو میگفت! چون خیلی از پسرا اصولا نمیگن و یه جوری ناامیدانه میگن که مثلا الان فلان کارو دارم حالا اگه بهتر شد اینجوری یا الان دارم لیسانس میگیرم اگه شد حالا فوق لیسانس! ولی خیلی قطعی همه اهدافشو گفت... مثل من دنبال هیجان بود و در این راستا هی به تفاهم می رسیدیم که نهایتا گفت شما به خصوصیات مشابه ماه های تولد اعتقاد دارین؟! مثل من دی ماهی بود! از لحاظ سیاسی نظرات جالبی داشت، از رو هوا حرف نمی زد یا اینکه مثل بعضی ها تعصب الکی رو چیزی داشته باشه، زیاد مطالعه کرده بود و در کل واسه همه حرفاش علت داشت... اولین کسی بود که وقتی گفتم شهرستان درس میخونم سریع نپرسید یعنی میتونین مهمان شین؟! خیلی هم خوشش اومد که آدم مستقلی هستم! وقتی گفتم عینک میزنم (چون لنز گذاشته بودم) گفت خوب؟! گفتم خوب همین! گفت خوب عینک میزنین دیگه! نپرسید شمارش چنده! یعنی میخوام بگم اینقد براش اخلاق مهم بود که دیگه این مسائل به چشمش نمیومد!

یک هفته ای که من رفتم دانشگاه، با وایبرو اس ام اس و تلفن گذشت، سوالارو لیست می کردیمو از هم میپرسیدیم... یه برنامه ای ریخته بودم رو گوشیم که زنگ میزد میتونستم صداشو ضبط کنم، هر تلفنمونو چند بار گوش می کردم، به واسطه مطالعه زیادش خیلی خوب حرف میزد و صدای مردونه و گرمی هم داشت که حرفاشو جذاب تر می کرد!

وقتی برگشتم یه شب رفتیم بیرون، کفشم یکم پاشنه داشت، وقتی گفت بریم پارک جمشیدیه گفتم پس یه لحظه صبر کنین برم کفشمو عوض کنم، نمیدونم چرا ولی این حرکت اینقد به چشمش اومد که هنوز که هنوزه ازش به عنوان یه نقطه عطف یاد میکنه!! 4 ساعتی طول کشید، فرداش دوباره اومدن خونمون، این بار با خواهراش و عروسشون...

برادر جان شروع کرد به تحقیقات و ما با هم چندبار دیگه رفتیم بیرون و یک جلسه هم کل خانواده ما رفتیم خونشون و راجب مهریه، خونه، جشن عقد و عروسی صحبت کردیم، سر مهریه بابا گفت 313 سکه، شخصا راضی نبودم و دلم میخواست 114 سکه باشه، اصلا از بحث راجب این قضیه خوشم نمیومد و نهایتا مامانم برگشت گفت بذارین ببینیم ستاره جان خودش میخواد چندتاشو ببخشه! هماهنگ شده نبود و شدیدا بهم شوک وارد شد! بغض کردم و جلوی خودمو سعی کردم بگیرم، بعد چند دیقه گفتم 114... گریه ام گرفت... خوشحال بودم... بهش گفتن باید بیشتر از اینا قدرشو بدونی...

رفتیم آزمایش بدیم، صبحش رفتیم کله پاچه خوردیمو رفتیم، مردا ایستاده باید کارشونو میکردنو این بنده خدا هی رفت اومد نمیشد! هر سری میومد میگفت ببخشید، منم از دستش خندم گرفته بود میگفتم خواهش می کنم، راحت باشین! من از شبش نرفته بودمو راحت بودم! عصر که جواب اومد اون مینور داشت، با اینکه مطمئن بودم من مینور نیستم ولی دلشوره بدی گرفتم، فرداش رفتیم من آزمایش دادم، وایسادیم تا جواب بدن، منفی بود...

15 اسفند، بله برون بود، دلم قرص بود، با نگاه اول عاشق نشده بودم که کور و کر بشم، بلکه روز به روز که می گذشت با دیدن کاراش و حرفاش علاقه ام بهش بیشتر شده بود و این باعث میشد که با دید باز تصمیم بگیرم نه کورکورانه... صبحش دکتر گلزاری جواب تستارو تلفنی داد! فرصت نشده بود بریم پیشش! تایید کرد و دلم قرص تر شد! اون شب 3 ساعت بیشتر محرم نشدیم! اونم بعد کلی دنگ و فنگ که آیا بشیم آیا نشیم! اونم 1 ساعتشو بود جهت حلقه دست کردن و چند تا عکس و 10 دیقه ای تو اتاق با در باز بودن به همراه 100 تا نگاه کنجکاو داخل اتاق!

از فرداش گشت و گذار شروع شد و من روز به روز از انتخابم مطمئن تر میشدم، کم کم رفتیم سراغ کارهای عقد، قرار شد یه جشن عقد بگیریم و سال دیگه به جای عروسی بریم مکه و بعد هم سرخونه زندگی، آرزوی دیرینه جفتمون بود که عروسی نگیریمو به جاش بریم مسافرت، ولی همیشه نگران بودیم که طرفمون قبول نکنه که وقتی فهمیدیم جفتمون همچین فکری داشتیم کلی ذوق کردیم! مهم این بود که من یه بار لباس عروس بپوشمو عکس داشته باشیم که با جشن عقد محقق میشد!

عید شد و ما خانوادگی رفتیم شمال، سال تحویل پیش هم نبودیم، طاقت نیاورد و دو روز بعدش تنهایی اومد، یه شب موند البته نه پیش من! فرداش با هم دوتایی برگشتیم، فکر نمیکردم مامان اینا اینقد اوکی باشن بذارن ولی بودن! در کل سفر واسه شناخت خیلی خوبه!

رفتیم دنبال بقیه کارای عقد، سعی می کرد همه چی مطابق میلم پیش بره، چون اکثرا با خانواده اون میرفتم دنبال کارا برای اینکه یه موقع تو رودرواسی گیر نکرده باشم هر کار می کردیم یا می خریدیم هی می پرسید دوست داری؟ راضی هستی؟ چیزی تو دلت نمونه!

16 فروردین، قرار بود عقد کنیم... قرار بود 4 دم خونشون باشیم تا از اونجا بریم و من از روی عادت ریلکس بودن همیشگی تا 3 دراز کشیده بودم و نهایتا به لطف مادرجان پاشدم رفتم حمام و حاضر شدم! رفتیم خونه یکی از این روحانیون معروف عزیز، دو خانواده پر جمعیت، یهو 30 نفر رفتیم تو، طرف جا خورد و یکم بداخلاقی کرد و خورد تو ذوق همه! کلی تمرین کرده بودم که چه جوری بله رو بگم، قلبم تند تند میزد، از خواهرشوهر که این آقارو میشناخت پرسیدم بار اول بگم یا سوم!! گفت همون اول بگو! بعدم زیر گوشم گفت اگه صیغه کرده بودین بقیه مدتشو بهش ببخش!! منم خندم گرفته بود میگفتم نه بابااااا!

حالا من کلی استرس واسه بله گفتن، جلوی اون همه آدم تو یه اتاق کوچیک، حاج آقا یه چیزی خوند و گفت مبارکه صلوات بفرستین! برگشتم شوک زده به همسر گفتم چی شد؟ تموم شد؟ من که بله نگفتم!! یعنی تو الان شوهرمی؟!! خلاصه از اونجایی که بله نگفتم هیچ حسی بهم دست نداد! بغل مامان گریه کردم، باباهم گریه کرد... هنوز باورم نمیشد!

19 فروردین، رفتیم محضر، محضریش کنیم، این بار 6 نفر بیشتر نبودیم، نگفتیم عقد کردیم، قرار شد بخونه واسمون، مونده بود چرا اینقد کمیم! حتی یه شاهدم کم آوردیمو زنگ زدیم دامادشون اومد! پارچه روی سرمونو خودمون دوتا نگه داشته بودیم! خیلی خنده دار بود! کارمون برعکس بود، اون جمعیت باید اینجا میومدن نه اونجا! مجددا بله نگفتم و گفتم تا بله نگم تورو شوهر رسمیم نمیدونم!!

20 فروردین، جشنمون بود، 5 صبح پاشدم رفتم حموم و 7 صبح آرایشگاه بودم، کلی این چند روز ذهنم درگیر بود که چه شکلی میشم! همسر به شدت از آرایش بدش میومد، میگفت چیه بر میدارن چشمارو اینقد سیاه میکنن، آتلیه که میرفتیم آلبومارو میدیدیم میگفت توروخداااااا برندارن این شکلیت کنن!! همینجوری خوبی!! منم کلی توجیحش کردم که نمیشه تو ایران همینه! خلاصه اون روز به آرایشگرم 100 بار گفتم آرایش لایت کن! ساعت 1 حاضر بودم و برعکس بارون میومد و اون لحظه تگرگ شدیدی گرفت! ماشینو چسبوند به در آرایشگاه تا سوار شم! رفتیم آتلیه و بعد باغ.. کلا فیلم برداری گفته بودم نمیخوام، حوصله فیلم بازی کردن نداشتیم! رفتیم باغ عکس بندازیم زمین گلی بود، تمام پایین دامن من و شلوار و کفشش گلی شد! اینقد هم عکاس میگفت ادا اصول در بیاریم پدرمونو درآورد، سر اینوری، دست، کمر، انگشت، نگاه اینجوری، اینوری قر بدین، حالا اونوری قر بدین!

5:30 رسیدیم سالن، اولین نفر بودیم! کم کم مهمونای سرعقد اومدن ونهایتا من بعد از گرفتن زیر لفظی بله رو گفتم... با همسر رفتیم تو سالن یه دور زدیمو همسر رفت مردونه... همیشه فکر می کردم روز جشن عقد و عروسی خیلی روز سختیه! عروس خسته، ناراحت، عصبی! ولی کاملا برعکس بود، اینقد آرامش داشتم که تمام مدت حس می کردم دارم خواب میبینم، اینقد خندیده بودم که آخر شب گونه هام شدیدا درد می کرد! همه چی خداروشکر بهتر از اون چیزی بود که فکر می کردم، چون خودمون سخت نگرفتیم، چون راجب مسائل الکی با هم بحث نکرده بودیم، واقعا به نظرم ارزش نداره آدم یه همچین شبیو به خاطر یه سری مسائل الکی خراب کنه، حتی یه موضوعی بود که من دوست داشتم ولی خانواده همسرم موافق نبودن، به خاطر همسرمو به احترامش قبول کردم و نهایتا بهتر از اون چیزی شد که فکر می کردم... همه چی بستگی به خود زن و شوهر داره... که هوای همو داشته باشن، به هم و به خانواده های همدیگه احترام بذارن اونوقت دیگه ناراحتی پیش نمیاد...

عروس کشون رفتیم تا خونه ما و نهایتا همه رفتن و مادرجان اجازه داد همسر بمونه!

22 فروردین، رفتیم شمال، به عبارتی ماه عسل! 1 شب بابلسر و بعد هم رفتیم سمت دانشگاه من تا من بعد 1 ماه برم سرکلاسا! 1هفته ای بود و من اینقد کنارش آرامش داشتم که حس می کردم همش رویاست...

همه میگن این خوشیا واسه اولشه.. حالا بذار چند وقت بگذره!! ولی قبول ندارم، آدم وقتی از اول حواسشو جمع کنه، وقتی معیاراش درست باشه، وقتی اخلاق براش مهم باشه نه قیافه و هیکل و پول و حتی تحصیلات طرف، این خوشی ها همیشه پایداره... وقتی هیچ وقت اجازه نده حرمت ها شکسته شه... وقتی مراقب حرف ها و رفتارش باشه... وقتی گذشت داشته باشه... این خوشیا همیشگیه...

و یک چیزدیگه... خانواده، خانواده، خانواده... خانواده طرف بیش از اون چیزی که فکرشو بکنین مهمه و بیش از اون چیزی که فکرشو بکنین تو زندگی شما تاثیر داره... وصلت دوتا خانوادس... اصلا و ابدا همچین چیزی نیس که ما واسه خودمون زندگی می کنیم به اونا کاری نداریم! بعدها خودتون اذیت میشین... خانواده جزو مهمترین معیاراتون باشه تا بعد ازدواج بتونین مثل خانواده خودتون دوستشون داشته باشین و بهشون احترام بذارین...


زندگی روی خوششو به من نشون داد... داشتم فکر می کردم که چقد خدا دوستم داشت که نذاشت با نامزد سابقم ازدواج کنم، خدا یکیو ازم گرفت و هزار برابر بهترشو داد، اگر 100 برابر هم بیشتر سر اون قضیه ناراحتی می کشیدم ارزششو داشت تا به این زندگی و به این آرامش برسم که مطمئنا هیچ وقت با اون بهش نمی رسیدم، هر چند اون موقع نمی فهمیدم و به معنای واقعی کور و کر شده بودم... هرکار خدا حکمت داره، شاید اون لحظه نفهمیم و گله کنیم ولی یه روزی حتما به چشم میبینیم...

 

دوستای عزیزم، ببخشید اگر اینقد دیر اومدم، باور کنین فرصت نمیشد بنویسم... ماجراهای خواستگاری من تموم شد... اگر دوست داشتین ماجراهاتونو بگین تا از طرف خودتون اینجا بذارم... یا اگر سوالی دارین بگین تا اینجا مطرح کنم و بقیه جواب بدن یا اصلا موضوعاتیو مطرح کنین تا میز گرد تشکیل بدیم...

من کاملا به این موضوع ایمان آوردم که وقتی یکی ازدواج می کنه خدا خودش همه چیو یه جوری براش ردیف می کنه که خودشم نمیفهمه چی شد کافیه فقط به لطف خدا ایمان داشته باشیم.. چرا که خداوند می‏فرماید: اگر آنان فقیر باشند خداوند از فضل و کرم خود بی نیازشان می‏کند.

تا قبل از ازدواج تا میتونین چشماتونو باز کنین و بعد از ازدواج چشماتونو به روی خیلی چیزا ببندید....

برای همتون آرزوی خوشبختی و موفقیت میکنم.

 

 

 

  • ستاره بانو

نظرات (۷۴)

از دست تام ادمایی که اومدن خواستگاریم شاکی بودم هر کدوم به ی دلیل دیشب نیت کردم وبلاگی بسازم از خاطره هام بگم بعد گفتم ی سرچی کنم ببینم قبلا کسی این کار رو کرده یا ن دیدم بعله
در هر حال من از نوشتن فعلا منصرف شدم
ولی کاش هیچ مادری موقع خواستگاری به عروس به چشم کالایی برای خریدار نگاه نکنه
کاش بی گدار ب اب نزنن
کاش موقع زدن در خونه مردم کمی سنجیده عمل کنن و مطمین تر پا پیش بذارن
کاش بچه هاشونو ساپورت کنن
کاش از بچها شون مطمین بشن بعد برن خواستگاری هر دو طرفق منظورمه
کاش بچه هاشونو درک کنن
کاش ...
خوشبخت باشی گلم،وبلاگت عالیه
تا جایی که من میدونم در ازدواج موقت، مرد میتونه بقیه ی مدت رو بذل کنه، نه زن!!!!!!!!!!!!!
رجوع کنید به ماده ی 1139 قانون مدنی.
سلام ستاره خانوم
من امروز یهویی وبلاگتونو دیدم. نشستم همه خواستگاریاتو خوندم.من 23 سالمه ولی تاحالا اجازه ندادم پای هیچ خواستگاری به خونمون باز شه. چون نمیتونم بدون اینکه از قبل کسیو بشناسم و علاقه داشته باشم اجازه اومدن بگم. یجورایی میخوام به کسی اجازه بدم که میخوامش.نه اینکه با چنتا سوال به ی شناخت برسم  مث خواستگاریای قبلیت. اون پست آخرت خیلی نکته ها داشت ها. الان دارم فک میکنم یجور شانس و اقبال بود که همسرتون دقیقا همونی بود که میخواستید! نمیدونم. دچار وسواس شدم :(
ایشالا که خوشبخت شی. با هیجان خواستگاری آخرتو خوندم .خودمو گذاشتم جای شما. واقعا خوشحال شدم. از ته دل براتون دعا میکنم که خوشبختیتون ابدی باشه....
چقد خوب که خواستگاران تو هم تموم شد.... مهم ترین مرحله ی زندگی آدم رد شدن از این مسیر خواستگاریه.....
روزای تلخ تموم میشه و ناگهان روزای شیرین شروع میشه... اونقدر شیرین که همش با خودت میگی؟؟؟ این همون منم؟؟؟؟ این همه خوشبختی خواب نیست؟؟؟
  • منو قهرمان زندگیم ...
  • وای ستاره  جان پست های خواستگاریتو از اول خوندم واقعا باحال نوشتی این پست آخریتم که معرکه است . چه قدر خوشحالم عروس شدی
    عزیزم با تاخیر مبارک
    راستی دوتا وبلاگ دارم دوست داشتی بلینک.
    http://the-bright-smile.blogfa.com/
    http://lucky-20.blogfa.com/
  • محمود بنائی
  • چشمام از بی خوابی باز نمیشد ولی و با میل و رغبت پست هاتون را خوندم، این پست آخری حتی یکم بغضم گرفت، تا حالا توی همچین موقعیتی قرار نگرفتم و یک جوری الان حسش کردم؛ اضطرابشو، سختیشو، شادیشو، آرامشش و ... انشاله که همیشه خوشبخت باشین و هیچ کس نتونه ذره ای از آرامشتون را بگیره.درسته که شما زن هستین و من مرد ولی به نظرم خیلی بیشتر به درد ما مردها میخوره که حس یک خانم را بدونه.  ممنون که تجربیاتتون در اختیار دیگران قرار میدین.  امیدوارم باز هم از خوشی های زندگیتون بخونیم. موفق باشید
    "آدم وقتی از اول حواسشو جمع کنه، وقتی معیاراش درست باشه، وقتی اخلاق براش مهم باشه نه قیافه و هیکل و پول و حتی تحصیلات طرف، این خوشی ها همیشه پایداره... وقتی هیچ وقت اجازه نده حرمت ها شکسته شه... وقتی مراقب حرف ها و رفتارش باشه... وقتی گذشت داشته باشه... این خوشیا همیشگیه...

    و یک چیزدیگه... خانواده، خانواده، خانواده..."

    از این قسمتش خیلی خوشم اومد... وبلاگ خیلی خیلی جالبی دارین ... خیلی از مطالبشو خوندم و هنوز دوست دارم بخونم ... ایشالله همیشه در کنار همسرتون با خوشبختی و آرامش روز افزون زندگی کنین

    ستاره جان، ستاره ی خوشبختی مبارکت باشه.
    راز خوشبختی شما اینه که اول خودت را باور داری و در راستای همین باور، خدا را باور داری که "هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُم وَ انتُم لِبَاسٌ لَّهُنَّ" (187 بقره) و نهایت اینکه خداوند هیچگاه خلف وعده نمیکند، پس اگر جوانان امیدشان به خدا باشد هرگز نا امید نخواهند شد.
  • مهدی عبدالهی
  • کاش همه...
    سلام عروس خانوووم
    میشه زود زود بگی اون نرم افزاری که ریخته بودی روی گوشیت و وقتی نامزدت زنگ میزد صداشو ضبط میکردی چی بود؟؟ احتیاج مبرم دارم به همچین نرم افزاری، ولی نتونستم پیداش کنم، میشه زود زود جوابمو بدی؟؟ لینک دانلودشو اگه واسم همینجا بذاری خییییییلی ممنون میشم.
    بیصبرانه منتظرما
    ممنون
    سلام جالب بود
  • کهنه خواستگار
  • بامزه بود! من اینقدر خواستگاری رفته ام که به قول رفقا می شه یه کتابش کرد یا سریال ازش ساخت! الان هم با همسرم خوشبختم و دوستش دارم اما جرات ندارم تجربیات خواستگاری را مکتوب کنم بالاخره زنم را دوست دارم و لازم نیست اون چیزی از خواستگاری های گذشته ی من بدونه . شاید شما هم یه روز مجبور بشید به خاطر همسرتون خاطرات خواستگارهاتون را پاک کنید.
    سلام ستاره بانو...من ی شب کلا پای نوشته های شما بودم.و ماجرای خواستگارا...
    بهت تبریک میگم و امیدوارم خوووووشبخت بشی خیلی زیاد...
    فک کنم هم دانشگاهی باشیم!
    ایام ب کام
    الهی خوشبخت بشی و عاقبت به خیر عزیزم
    خدا بهتون فرزندان سالم و صالح عطا کنه 
  • پریشان نویس
  • چقدر شبیه مایین
    ماهم تو همین حول و حوش کارامونو  کردیم
    فقط،ماحرم حضرت معصومه عقد کردیم
    :)
    مبارکه
    عزیزمی! مبارک باشه انشالله ... همیشه باهم و درکنار هم شاد و خوشبخت باشین انشالله...
    برای ما هم دعا کن دوستم 
    راستی سرت خلوت تر شد بیا اینجا بازهم...نکات ظریفی که میبینی بنویس برامون 
    سلام نهایتا متوجه نشدم شادوماد فامیل دوره یا کلاه قرمزی اهان پسرخاله نیست؟مزاح فرمودیم.مبارکه انشاا...
    خیلی خوشحال شدم واست،همیشه خوشبخت باشید..
    سلام.مبارک باشه،ان شااله خوشبخت بشید.
    خدارو شکر انشاالله خوشبخت باشین
    واسه مام دعا کن خانوم;)
    kheili moabrak bashe,
    dar zemn asan goosh nade migan avalesh injoorie va khoobin badesh aadi mishe, man alna 4 sale raftam khoonam, har rooz behtar az dirooze ;)
    سلام ستاره جان
    هفته پیش بنا به پیشنهادت دوباره زنگ زدم و گفتم یه وقت مشاوره بدید
    ولی 5 شنبه دکتر گلزاری جلسه دیگه ای داشتن و کلا به هیچ کس وقت ندادن
    اگه میرفتیم مشاوره حداقل واسه خانواده من که کمی مخالفن بودنخیلی خوب بود
    اما الان دیگه کلا علی الظاهر همه چیز منتفی شد....
    واقعا خیلی پشیمونم که این مرکز مشاوره رو انتخاب کردم و با وقت و احساسات هردومون بازی کردم
    پاسخ:
    سلام.. نمیفهمم چرا اینجوری شده! دکتر سرش خیلی شلوغه باید صبر کنی.. تو هم پول هم زمان هزینه کردی باید نتیجشو بدونی... عجله نکن دختر..

    چقد خوشحالم واست......

    چه خوبه خوندن پایان یا اغاز خوبت وقتی همه از نامرادی و نا مرادی مینویسن...

    همیشه شاد و خوب بمون.

    مبارکا باشه.خوشبخت باشید.بابا مردم از کنجکاوی.یه ذره اطلاعات کامل تر بده.دقیقا تفاوت سنیت با اقاتون چقده؟تحصیلاتش چیه؟از نظر مالی ؟و...
    سلام خوشبخت بشی عزیزم بعضی کاراتو دوست داشتم مثلا اینکه به همه خواستگارات اجازه میدادی بیان خونه ندیدهرد نمیکردی و بگی شغلشو دوست ندارم یا سنشو دوست ندارم میزاشتی همه بیان خونه، راستی شوهرت چیکارست؟
    پاسخ:
    سلام ممنونم، تو یه شرکت خصوصی کار میکنه ;)
    عزیزِ مهربون ... ایشالا خوشبخت باشی و شاد! مرسی باز و باز برای وبلاگی که زحمت کشیدی و خبر قشنگی که باهامون سهیم شدیم. سلامت و برقرار باشی و باشید  کنار هم.
    سلاممنظورتون از فامیل دور بود همون که تو کلاه قرمزی بوده؟
    سلام ستاره جون ، تبریک میگم خانومی ، ایشالا همیشه اینقدر شاد و خوش باشی ، امیدوارم همنطور که گفتی بهترین انتخاب و داشته باشی و هیچ وقت هیچ وقت به خاطر انتخابش پشیمون نشی :)
    خوشبخت بشی دوست عزیز انشالا هیچکس از انتخاب خودش پشیمون نشه
    ستاره عزیز مبارک باشه انشاالله خوشبخت بشی:-* 
    برام دعا کن عزیزم
    سلااام ستاره جان
    تبریکککککککککککککککک...
    انشالله خوشبخت و عاقبت بخیر باشید...
    مبارک باشه
    انشالله که خوش بخت باشین تا آخرش
    سلام ستاره جون.عرووووس خانم تبریک...من با کلی بدبختی و مشغله اومدم اینجا اما وقتی این خبرای خوب رو خوندم حالم کللللیییی خوب شد...ایششششششششالا خوشبخت شی....
    نقش خانواده رو خیلی عالی گفتی. امیدوارم همه جوونها به این موضوع مهم توجه کنند.
    سلام ستاره خانم گل
    صمیمانه تبریک میگم. انشاالله خوشبخت بشین.
    فکر میکنم تجره خواستگارای قبلی هم خیلی در برقراری ارتباط صحیح بهت کمک کرده.
    ضمنا من شنیده بودم که داماد باید بقیه مدت صیغه رو ببخشه!
    یه سوال هم ازت داشتم. راستش همیشه با این موضوع که دختر یه مدت طولانی مثلا یک سال عقد کرده باشه مشکل داشتم.چون تجربیات بدی درمورد خیلی ها دیدم. بخصوص برای دختر و خونوادش. حالا میخوام بدونم برای شما چطور بوده؟ آیا بهتر نیست فاصله عقد و عروسی کمتر باشه یا اصلا همزمان باشه؟
    پاسخ:
    سلام فرحناز خانوم عزیز
    ممنونم... راستش من هم زیاد شنیدم که دوران عقد سخته و خیلی چیزای دیگه ولی اگه دو طرف مدیریتش کنن مساله ای پیش نمیاد، تو این 1 ماه خداروشکر چیزی نبوده و خانواده ها هم خیلی هوامونو داشتن... من با هم زمان موافق نیستم چون دوران عقد هم حالو هوای خاص خودشو داره و خوبه آدم تجربه کنه و ازش کلی خاطره های خوب داشته باشه... 6 ماه فکر میکنم خوب باشه البته بستگی داره دو طرف چه مدت طول بکشه تا خودشونو جمع و جور کنن و برن سرخونه زندگیشون.. برای ما که 1 سال طول میکشه :)
    مبارک باشه عزیزم
    خوشبخت شی
    مبارک باشه خانمی
    سلام عزیزدلم مجددا بهت تبریک میگم انشالله خوشبخت بشی درکنارهمسرت.

    کاملا باحرفات موافقم اخلاق وخونواده خیلی مهمه
    حالاحکمت کارخدارودیدی؟؟هیچ کارش بی حکمت نیس....
    سلااااااااااااااااام
    مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارکـــــــــــــــــــ باشـــــــــــــــــــــــــــــه
    به سلامتی انشالله
    خوشـــــــــــبخت و عاقبت به خیـــــــــــــــر بشید

    تبریییییییییییییییییییییک.

    یه سوال!من همیشه دلم میخواسته اول طرف منو ببینه بعد بیاد خواستگاری یعنی اول عاشقم بشه بعد چون اگه کسی معرفی کنه و اینا احساس میکنم هیچ حسی به هم نداریم!چرا؟واقعا عشق بعد از ازدواج به وجود میاد؟

    خوشبخت باشی

    پستت بهم امید داد امیدوارم خدا روی خوش زندگیرو به منم نشون بده.

    همیشه بهاری باشی

    خب از خیلی چیزا! کارش، تحصیلاتش، حرفایی که تو جلسات آشایی زدین و...البته اگه دوس داری:)
    مبارک باشه ستاره جون ، ایشالله خوشبخت شی
    خیلی خوشحال شدم
    سلام ستاره جونی :)
    خیلی برات خوشحالم
    امیدوارم خوشششبخت بشی عزیزدلم:** خیلی دیر اومدی من دیگه نا امید شده بودم که برگردی

    ستاره خیلی خوب کردی اومدی نوشتی
    خیلی خوشحالم برات. امیدوارم خوشبخت باشید
    خیلی قشنگ تعریف کرده بودی. آدم از ذوق و یه جاهایی خنده، اشک تو چشاش جمع می شد.
    ممنون که میخوای بازم بمونی
  • پــ ــرتــ ـــو
  • مبارک باشه عزیزم
    خیلی برات خوشحالم :***
    مبارکا باشه ستاره جون:)خوشحالم که خوشحالى وخوشبخت😘
    به به 
    عروس ستی :)
    خوشحالم که خوشحالی*
    خدا خیلی مهربونه ستی جون، خیلی مهربون و بخشنده، بعضی وقتها اینقد بهت می بخشه که نمیدونی چیکار کنی و چه جوری جمعش کنی‌:) کاش مثل روز پدر و مادر و این چیزا یه روز خدا هم بود. اون وقت یه کادوی خوشگل واسش میگرفتیم و از دلش در میاوردیم که چرا درست و درمون ازش تشکر نمی کنیم و همیشه ناراضی هستیم.

    دوران خوش عقد بهت خوش بگذره عزیزم :))))
     (راستی به این وبلاگ هم سر بزنhttp://ankabut.blog.ir/)

    الهی که خوشبخت بشینننننن

    حخیلی عالی بود

    کیف کردم

    خیلی ناز تعریف کرده بودی

    منم کلی تصورت کردم

    منتظری بیای و از روزهای خوش متاهلی برامون بگی

     

    سلام ستاره نازنینم.
    خوشبختی حق تو بود! خوشحالم که به این قشنگی بهش رسیدی...
    ایشالا که اونقدر غرق خوشی و لذت بشی که اون قسمت از گذشتتو فراموش کنی.
    دوست دارم بدونم در مواجه با نامزدی سابقت چه عکس العملی داشت؟ گفتنش راحت بود یا...

    از این به بعد تجربه های تاهلتو گهگاه بیا و بنویس برامون. میتونی عنوان وبلاگو عوضش کنی. ولی بنویس بازم.
    شاد باشی!
    مبارک باشه :)
    مبارک باشه ستاره خانوم :)
    دیگه پست دخترانه ها هم تعطیل شد دیگه؟تازه 2، سه تایی گذاشته بودیا
    واای ستاره میدونی از چی خندم میگیره؟ پست جهاز عتیقه رو یادته که مامانت میگفت تا آخر سال نگهشون دارین بعد دیگه بدین بیرون چقدر دل مامانت روشن بود
    پاسخ:
    آره کلی هم به درد خوردن!!! D:
    خوش به حالت ستاره چه آدم فرزی هستی ساعت 4 باید اونجا میبودی تا 3 دراز کشیدی تازه پاشدی رفتی حمام؟من فقط 1.5 حمام رفتنم طول میکشه!!! تو چند دقیقه ای رفتی و اومدی و حاضر شدی ؟
    پاسخ:
    حموم 20 دیقه ای D:
    راستی یه سوال یادته 9بهمن یعنی درست 1هفته قبل از خواستگاری شوهرت یه پست ب اسم ریسک گذاشتی و توش در مورد حسد و... واینکه نباید تعریف کنی ماجراها رو گذاشتی ؟ میگم اینکه این همه مدت مسکوت گذاشته بودی برای همین بودش؟
    پاسخ:
    1 ماه اول قبل اینکه قطعی بشه آره ولی بعدش که افتادیم دنبال کارای عقد دیگه واقعا فرصت نشد.. باز هم پوزش ;)
    "بعدم زیر گوشم گفت اگه صیغه کرده بودین بقیه مدتشو بهش ببخش!" من اصلا متوجه این حرف نمیشم یعنی چی بقیشو ببخش؟
    پاسخ:
    اگر دونفر صیغه موقت خونده باشن مثلا به مدت 2 ماه، اون وقت بخوان بعد یه ماهش عقد دائم بکنن، نباید محرم باشن باید عروس بقیه مدتشو ببخشه ;)
    من همش فکر میکردم
    خواستگار خنثی 2 ادامه دار شده که!!! پس اون رو چطور شد که رد کردی؟

    شوهرتم اصالتا یزدی هستن؟

    راستی قضیه نامزدی قبلیتو جلسه چندم به شوهرت  گفتی برخوردش چطوری بودش به خانوادشم گفتین؟

    کاشکی سوالات خواستگاریاتو همه رو اینجا برامون میذاشتی یا مراسمها رو با جزییات بیشتری تعریف میکردی

    اینکه بالاخره بله رو گفتی یعنی توی تالار عاقد دوباره خطبه خوندش؟


    پاسخ:
    نه عزیزم اون که زود تموم شد!
    نه یزدی نیس ;)
    آره عزیزم دوباره خوند و من بله گفتم P:
    مبارک باشه.جشن ازدواجتان.انشالله ماجراهای ازدواج نوه ها تون هم بنویسید.عروس خانم شاه داماد شغلشون چیه؟ برای بار سوم می پرسم
    پاسخ:
    ممنون، تو یه شرکت خصوصی مشغول به کاره :)
    مبارکه برات ارزوی خوشبختی و دوام همین حس و حال شاد را می کنم
    وااااای عزیزم خیلی خیلی مبارکت باشه، دیدی بالاخره سختیا تموم شد؟ دعا کن واسه منم.دوست دارم عروس خانوم...
    راسی نمیخوای بیشتر از آقای همسر بگی؟؟
    پاسخ:
    ممنوووون، چی بگم عزیزم؟! P:
    salam setare jan. ba gushi omadam farsi nadare
    ishalla khoshbakht beshin. khub shod jashne aghd gerefti o tamoom ;-)  :-D
    axatoonam bezar ramzi bebinim B-)
    rasty namzade sabegh ro key va chejoori behesh gofty?javabesh chi bud?

    khoshhalam ke khubi o khosh gozarundi :-* :-*
    پاسخ:
    سلام شکوفه جان، ما به خانوادش قبل اینکه بیان گفتیم، اونا هم از اونجا که مارو میشناختن براشون مهم نبود، جلسه اول که اومدن رفتن و قرار شد دوباره بیان گفتیم به خانوادش که بهش بگن، وقتی دوباره اومدن اصن دربارش هیچی نگفت من بحثو باز کردم گفتم اگه سوالی درموردش دارین بپرسین ولی براش مهم نبود خیلی راحت باهاش برخورد کرد، گفت گاهی دو نفر خوبن ولی بهم نمیخورن، اصن فکرشو نمی کردم چون خواستگار قبلیه اینقد سوالپرسیده بود فکر کردم همه همینجورین! هیچ وقتم تا الان کوچکترین اشاره ای بهش نکرده :)
    سلام ستاره جان
    برات آرزوی خوشبختی دارم
    ستاره جان چه جوری میشه با دکتر گلزاری تلفنی صحبت کرد?
    من 3 جلسه رو رفتم ولی امروز که جلسه حضوری دونفره بود کمی برنامه ها به هم ریخت و آخرش با منشیش حرفم شد و نشد باهاش صحبت کنم
    خواهش میکنم اگه میتونی کمکم کن
    آخه خیلی حیفم میاد 3 هفته وقت گذاشتیم حالا هیچی
    اگه فقط چند دقیقه هم با خود دکتر صحبت کنم کافیه
    ا
    پاسخ:
    سلام عزیزم، تلفنی نمیشه ما چون فرصت کارگاهشو نداشتیم از طریق آشنا اقدام کردیمو فقط رفتیم تست دادیم و نهایتا بعد کلی خواهش فقط جوابارو گفت که به نظرم حضوری باشه خیلی بهتره چون مارو اصلا ندیده بود وباهامون حرف نزده بود... این حق شماس که خصوصی با دکتر صحبت کنین چون این همه رفتین اومدین برای همین... زنگ بزن از منشی یه وقت دوباره بخواه باید وقت بده ;)
    عزیزم از این به بعد بیا اداب شوهر داری و خاطراتتو تعریف کن از خواستگارییات که کلی چیز یاد گرفتیم حلا از تجربه ی متاهل بودنت برامون بنویس

    عزیزم مبارکت باشه!ایشالا همدیگه رو بهشتی کنین، هم دنیاتون بهشت بشه هم آخرتتون!

    به به ستاره بانو..................... مبارک باشه گلم،به سلامتی و دل خوش ان شاالله، چقد برام جالب بود که اینقدر همه چیو راحت گرفتین...

    بازم برامون از خوشبختیاتون بنویس..........................

  • اولین و آخرین کامنت
  • سلام ستاره جون
    من از اولین پستای وبلاگت همراهیت کردم اما هیچوقت نظر نذاشتم
    با خیلی از پستات خندیدم.با خیلی ها ناراحت شدم تا سرحد گریه.
    خیلی چیزا دستم اومد درباره مسایل خواستگاری و یه پستایی واقعا برام مفید بود.بابت همه شون ممنونم
    خیلی خوشحالم ک بسلامتی ازدواج کردی. و خیلی خوشحال تر از اینکه احساس خوشیختی میکنی!
    برای منم دعا کن ک قسمتم خوب باشه.
    دوستدار تو ساحل:)
    سلام. ستاره جان . خوشحال شدم خوشبخت باشی گلم .
    اولشو که می خوندم همه فعل هات زمان گذشته بود یه جوری بود ترسیدم نکنه مشکلی پیش اومده بوده ، ولی سریع رفتم آخرشو خوندم خوشحال شدم .
    ستاره جان قول بده نذاری بری ها مثه دفعه قبل ، باش . حالا اینجا نشد یه وبه دیگه ولی باش .

    مبارکه ستاره بانو ازمرداد ماه دارم خاموش می خونمت

    شادباشی ودرکنارهم به ارمش برسین به امید خدا.

    برای من بی خواستگار هم دعاکن بختم به نیکی و سریع بیاد.

    مبارکه عزیزم اما اخر نگفتی چطوری بله گفتی اصلا بله گفتی اخرش؟؟ بدون بله که نمیشه. نگفتی دوماد چیکارست تحصیلاتش چیه :)
    پاسخ:
    بلاخره گفتم P:
    با توکل برخدا و اجازه پدر و مادرم بله ;)
    پستت سوزناک بود. 1- چون چند وقت نبودی و بعد از مدت ها دوباره داشتم نوشته هاتو میخوندم  2- چون میبینم یک مجرد دیگه متاهل شد و من همچنان مجرد موندم   3- چون خوشبختیتو میبینم و یجورایی میشه گفت اشک شوقم داره در میاد
    سلام ستاره جان!

    بازم مبارک باشه و خیلی خوشحالم که اومدی و نوشتی :)
    دیگه نا امید شده بودم، مخصوصا که پست وعده رو هم پاک کرده بودی گفتم ستاره پشیمون شده بنویسه! برات پیام هم گذاشتم که جواب ندادی اما اشکال نداره خوبی و خانومیت ثابت شده ست برای ما :)

    خوشبخت و سعادتمند باشی. 
    سلام. خدا قوت! از سایت مفاتیح هم بازدید فرمایید. نظرات شما راهگشای ماست. یکی بود می گفت برای ازدواج داکا لازمه یعنی طرف دیندار باشه، اخلاق داشته باشه، کفو باشه یعنی همدیگه رو بخوان و اصالت خانوادگی! 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">