فامیل دوماد!
مادر پسره گفت پسرم دوست نداره جایی که رفت جواب رد بشنوه ولی متاسفانه بعضی ها جواب رد میدن! وقتی برای تعارف چایی پیششون رفتم بدجوری حالم گرفته شد و فهمیدم همه ی فرضیاتم در موردشون اشتباه بود! از اونجایی که خونشون جای خوبی بود تصور میکردم حداقل از نظر ظاهری شیک و مرتب و از نظر اخلاقی هم متشخص و فهمیده باشن، اصلا انتظار همچین آدمایی رو نداشتم با ناراحتی چایی رو گرفتم و زود از پیششون رفتم، کمی که گذشت و چایی رو میل کردند دستور صادر شد که به دخترتون بگید بیاد استکان هارو جمع کنه!! این حرفشون خیلی بهم بر خورد و از جام تکون نخوردم ولی مامانم اومد دنبالم و من از روی اجبار با حالت عصبانی استکان هارو جمع کردم وحتی نیم نگاهی بهشون ننداختم فقط از خدا خواستم هرچه زودتر پاشن برن که بالاخره از جاشون بلند شدند تا رفع زحمت کنند! یهو دیدم خاله ی پسره با سرعت برق رفت سمت اتاقا.. مادره هم دنبالش.. در همه ی اتاقارو باز میکردن دید میزدن بعد می بستن! وقتی دیدن ما داریم با تعجب بهشون نگاه میکنیم خالش گفت ااااا راه خروجی از اینور نبود؟؟!! بلانسبت ما هم انگار چیزیم اصلا نفهمیدیم چی به چیه!! از دستشون خیلی عصبانی بودم و اگه یکم دیگه به این کاراشون ادامه میدادن حتما سرشون یه جیغ ماورای بنفش میکشیدم! با دستم راه خروجی رو نشون دادم و خداروشکر رفتن!
1. کل آمار منو خانوادمو گرفتن بدون اینکه ذره
ای از خودشون اطلاع بدن!
2. اگه میخواستن دوباره منو ببینن به جای
اینکه با لحن طلبکارانه بگن دخترتون بیاد استکان ها رو جمع کنه میگفتن به دخترتون
بگید چند لحظه بیاد پیش ما بشینه.
3. رفتار آخریشون هم که دیگه جای بحث نداره و
فقط میتونم بگم براشون متاسفم!
- جالبه این ماجرا رو برای یکی از اقوام تعریف کردم، گفت اینا که خیلی خوب بودن واسه یکی از آشناهای ما یه خواستگار اومده بود و مادر پسر چندبار با دختره روبوسی کرده منم گفتم حتما از دختره خیلی خوشش اومده بوده! اونم گفت نه بابا روبوسی میکرده ببینه دهن دختره بو میده یا نه!!!
2) اول مادر و خواهرش اومدن (دست خالی!) و تا مادر بزرگ من شروع به صحبت کرد، خواهرش گفت شما کجایین؟! (آثار تعجب میشد تو صورتش دید) رسم و رسومتون چیه؟!
مادرش باز بعد چند بار گفت که پسرم دانشجوی دکتریه! مامانم هم نه گذاشت نه برداشت گفت همسرم سوئد دارن PHD میگیرن (از بس که حرص ما رو در آوردن!)
یه بار دیگه آثار تعجبو داشتیم تو صورتشون میدیم!!!
از اینجا به بعد خواهرش شروع کرد: عزیزم متولد چه سالی هستی؟ چه ماهی؟ چه روزی؟ چندتا خواهر برادر داری؟ اونا متولد چه روز و چه ماهی؟ به مامانم میگفت: شما چی؟ اسمتون چیه؟! البته مادر بزرگمم از این قضیه بی نصیب نبود!!! تقریبا وقتی سوالاشونو پرسیدن مادرش به مادرم گفت: پسرم گناه داره زیر آفتاب وایساده بذارید بیاد تو!!! (انگار ما گفتیم بیرون وایسه!)
پسر اومد و بعد پذیرایی خواهرش گفت اجازه بدید بچه ها با هم صحبت کنن.
بر خلاف رفتار خواهر و مادرش اخلاقش زننده نبود ولی به قول خودش از این بچه حزب اللهی و ولایی بود...
حرفامون تموم شد و برگشتیم که مامانش دوباره ازم تاریخ تولدم پرسید!!
بعدشم گفت همیشه میری نماز جمعه و اعتکاف؟! منم گفتم تا حالا که نماز جمعه نرفتم اعتکافم نه نمیرم!
خواهرش به مادرم گفت: پدرشون منزل هستند باهاشون یه صحبت بکنیم؟! تو دلم گفتم اینا دیگه کین اومدن همه کاراشون (اونم دست خالی) تو یه جلسه تموم کنن و برن!!!
آخرشم ادرس محل کارمو گرفتن و گفتن ما میریم تحقیقاتمون میکنیم و بهتون خبر میدیم.
خواهشا اگه دیدید خواستگاراتون به جای مسائل مهم به این جور چیزا گیر میدن یه جوری دست به سرشون کنید و جواب درست بهشون ندید، این سوالات هیچ معنایی جز اینکه بخوان طالع بینی کنند و از این جور کارای رمالی و غیره هیچ معنای دیگه ای نداره چون برای این جور کارا نیاز به تاریخ تولد شخص اسم طرف و فقط اسم مادرش دارند!
*بله خوانندگان عزیز! درست حدس زدید! این دو ماجرا کاملا واقعی بودند! ولی برای من نبودند! 2تا از دوستان عزیز لطف کردن فرستادن! امون از این خواستگارا....
- ۹۲/۱۰/۲۷