خواستگاری های سنتیِ بچه های بالا!
کسی از بی قراری های من، ناملایمت های بعد از قرارهای ملاقات، تحمل حرف های بعضا بی پایه و اساس پسران به ظاهر مرد و حوصله ای که دیگر تمام شده چیزی نمی داند. یک لحظه احساس کردم بین این آدم ها که اکثر قریب به اتفاقشان با یک دانه جعبه شکلات – و نه حتی شیرینی و دسته گل – پا توی خانه مان می گذارند، چندتایشان من را فارغ از تمام چیزهایی که تا به امروز به خود آویخته ام و «من» واقعی به واقع همان نیست، خواسته اند. پاسخ من به خواستگارانی که خودشان را می کُشند تا بدانند در آمد ماهانه من چقدر است و می شود رویش حساب کرد یا نه، پدرم چند وجب ملک و زمین و سرمایه دارد، کیست یا کبد چرب دارم یا نه، می توانم برایشان بچه بیاورم یا نه، حجاب و ظاهرم قبل و بعد از ازدواج چه شکلی است و گرایش سیاسی ام راست است یا چپ، چه باید باشد؟ باید توی هر جلسه ی خواستگاری بیشتر از هر چیز از محدودیت زن دیگران بودن گوش کنم، یا حواسم پی تحصیلات آنچنانی توی دانشگاه های آنچنانی و «برادرم عروسی اش فلان مدل برگزار شد و من می خواهم عروسی معمولی با دو مدل منو برگزار کنم» باشد؟ واقعا ازدواج همین اندازه مادی و مسخره است که مثلا «مامان من زن می خوام» و مادره بلند شود و برود چهار جا دنبال دختر خوب بگردد و هر که را معرفی کردند بدون گل و شیرینی به اتفاق آقازاده – و بعضاً ما فعلا بیاییم دخترخانم را ببینیم و یک جلسه ی دیگر آقازاده را بیاوریم - بروند خانه و زندگی دختر را - و چی بشود تا خود دختر را - دید بزنند و بعد بروند سراغ سایر تشریفات؟ همین قدر مضحک و مسخره؟ همین قدر پیش پا افتاده و مادی؟ همین قدر لعنتی؟
این نمایش مضحکی ست از خواستگاری های سنتی فعلی. خواستگاری هایی که معمولا دختر و پسر می روند نیم ساعت تا یک ساعت با هم حرف بزنند و به دنبالش جلسه ی دوم و سوم و چندم خواستگاری برگزار شود و دوتایی بروند به پای هم پیر شوند و بچه های درست و درمان بزرگ کنند. این نمایش مسخره ای ست که تا برند لوازم توی ویترین ها و ظاهر خانه ها و شغل پدر عروس و مدرک تحصیلی پدر و مادر و دبیرستانی که عروس خانم تویش درس خوانده، جزو اصلی ترین ملاک های ازدواج است. من؟ هربار فکر می کنم که این برنامه ها و خواستگاری های صد من یک غاز سنتی کی تمام می شود؟ مراسم های خواستگاری با حضور آقازاده هایی که واقعا آقازاده اند و پدر یا مادرشان کسی شده اند برای خودشان و دنبال یک دختر آنچنانی اند تا پسر و عروسشان هم کسانی بشوند درست مثل آن ها کی تمام می شود؟! این ها تنها گوشه ای از ازدواج های سنتی بچه های بالا - البته بچه های پولدار نسبتاً مذهبی بالا - ست؛ بچه های غیرمذهبی که سنتی چه می دانند چیست!
لابلای وبگردی ها برخوردم به این شعر:
یک عمر/ در انتظار کسی هستی/ که درکت کند و تو را/ همانگونه که هستی بپذیرد./ و عاقبت/ در می یابی که او/ از همان آغاز/ خودت بوده ای... "ریچارد باخ"
*لازم به ذکر است که این مطلب زیبا را از وبلاگ دوست خوبم به نشانی http://printemps.blog.ir با اجازه خودشون اینجا گذاشتم! :)
- ۹۳/۱۱/۰۱