خانواده این چند روز تعطیلیو هواخوری رفتن ولایت پدربزرگ جان، منه مفلوک هم که تو خوابگاه کتابارو یکی پس از دیگری میزنم تو سرو کله خودم! از قضا یکی از اقوام دور ساکن در آن ولایت متوجه حضور خانواده میشن و با اینکه میدونستن من اصن نیستم (گویا اصن مهم نبوده!) کاملا رسمی و اتوکشیده با شازده پسر و کل خانواده میرن باغ پدربزرگ جان تا مراسم خواستگاری را به جا بیارن...
- ۱ نظر
- ۱۲ دی ۹۲ ، ۲۲:۲۸