مجلس ختم یا ...؟!
در راستای فوت یکی از اقوام و مجالس ختمی که این چند روز برگزار شد این بنده حقیر مدام زحمت کشیدم و کلا مسئول ریختن و بردن چای و جمع کردن استکان ها بودم! خلاصه خانومی شده بودم واسه خودمو تو چش کل ملت بودم، هرچند گاهی زیر این نگاه ها قشنگ له میشدم! زحمت هام بی نتیجه نموند (البته من قربه الی الله کار کردم!) و رکوردی را برای خودم به ثبت رسوندم و تو این 3 روز 3 تا خواستگار پیدا شد! الان سرشار از اعتماد به نفسم! خواستگار هیچی هم نداشته باشه اعتماد به نفس فوق العاده ای به آدم میده! مخصوصا که شخصا خود شازده پسرها پسندیده باشن نه صرفا مادرهاشون! خودم در عجبم چون به نظرم قیافه ام تو این چند روز مثل جنازه بود! ولی در کل انگار 24 سالگی خیلی زود تاثیرشو گذاشته و چهره امو جاافتاده ترو خانومتر کرده!
البته یکی از مشکلات تجمع خواستگار یهویی باهم اینه که آدم تو دلش وسوسه میشه و میگه نکنه اون یکی بهتر باشه و انتخابو سخت میکنه!
اون وقت میگن چرا خواستگار نداریم؟! عزیزم میری میچپی تو اتاقت در نمیای از کجا آخه تورو ببینن؟! در کل تجربه به من ثابت کرده یه سینی چای + یه لبخند ملیح تو هر مجلسی معجزه میکنه!!!
البته اکثر خواستگارهای من توسط فامیل و دوست و آشنا معرفی میشن و اونم معمولا بخاطر محبوب بودن خانوادمه! خیلی وقت ها شده اصلا منو ندیدن فقط میگن آقای فلانی یه دختر داره! پدرو ببین دخترو بگیر! در کل خانواده خیلی مهمه :)
- ۹۲/۱۰/۲۲