دیروز قرار بود ساعت 6 مادرو پسر بیان، البته مادره و مادربزرگه 4شنبه پیش یه سر اومده بودن... منم تو فرجه ها و با کلی درس شاکی شده بودم که الان وقت ندارمو لااقل پسره هم میومدو اصن بگو نیانو از این حرفا... ولی با جمله معروف و لج دراره "دختر یه زمانی خواستگار داره نمیشه راه ندیم" روبه رو شدم... خلاصه اومدنو 1 ساعتی به سکوت گذشت و فقط مادرجان هرازگاهی میگفت بفرمایید میوه اونا هم میگفتن باشه باشه! دوباره نمیخوردنو دوباره تعارف... جلسه لوسی بود... تا اینکه دیروز با شازده پسر اومدن...
- ۱ نظر
- ۰۴ دی ۹۲ ، ۱۲:۲۳