خواستگاران

سلام.
این وبلاگ شرح حال خواستگاراییه که به خودشون زحمت میدنو پامیشن میان خونمون برای امر خیر و گهگاهی مطالب نسبتا مفیدی که شاید برای مجلس خواستگاری به دردتون بخوره!

آدرس وبلاگ قبلی من: http://khastegara.blogfa.com

۲۶ مطلب با موضوع «اندر احوالات ازدواج» ثبت شده است

رسول خدا (ص) فرمودند: هرکس در کار ازدواج دو نفر اقدام کند و خدا نیز آن دو نفر را گرد هم آورد، خدا در برابر هر قدمی که وی در این راه برداشته و هر سخنی که گفته ثواب یک سال عبادت می دهد.

  • ستاره بانو
  • ستاره بانو

در راستای فوت یکی از اقوام و مجالس ختمی که این چند روز برگزار شد این بنده حقیر مدام زحمت کشیدم و کلا مسئول ریختن و بردن چای و جمع کردن استکان ها بودم! خلاصه خانومی شده بودم واسه خودمو تو چش کل ملت بودم، هرچند گاهی زیر این نگاه ها قشنگ له میشدم! زحمت هام بی نتیجه نموند (البته من قربه الی الله کار کردم!) و رکوردی را برای خودم به ثبت رسوندم  و تو این 3 روز 3 تا خواستگار پیدا شد! الان سرشار از اعتماد به نفسم! خواستگار هیچی هم نداشته باشه اعتماد به نفس فوق العاده ای به آدم میده! مخصوصا که شخصا خود شازده پسرها پسندیده باشن نه صرفا مادرهاشون! خودم در عجبم چون به نظرم قیافه ام تو این چند روز مثل جنازه بود! ولی در کل انگار 24 سالگی خیلی زود تاثیرشو گذاشته و چهره امو جاافتاده ترو خانومتر کرده!  مژه

البته یکی از مشکلات تجمع خواستگار یهویی باهم اینه که آدم تو دلش وسوسه میشه و میگه نکنه اون یکی بهتر باشه و انتخابو سخت میکنه!

 

اون وقت میگن چرا خواستگار نداریم؟! عزیزم میری میچپی تو اتاقت در نمیای از کجا آخه تورو ببینن؟! در کل تجربه به من ثابت کرده یه سینی چای + یه لبخند ملیح  تو هر مجلسی معجزه میکنه!!! 

البته اکثر خواستگارهای من توسط فامیل و دوست و آشنا معرفی میشن و اونم معمولا بخاطر محبوب بودن خانوادمه! خیلی وقت ها شده اصلا منو ندیدن فقط میگن آقای فلانی یه دختر داره! پدرو ببین دخترو بگیر! در کل خانواده خیلی مهمه :)

  • ستاره بانو


سلام. خوش اومدین! اسباب کشی انصافا کار سختیه ولی میصرفید! حس بهتری اینجا دارم!

فقط این اول کاری یه سوال فنی میخوام بپرسم اگه واقعا اینجوریه کلا در این وبلاگارو تخته کنم!

  • ستاره بانو

یه بنده خدایی به صورت خصوصی این پیامو برام فرستاد... و من چند دیقه ای بعد از خوندنش به صورت 2 نقطه خط موندم! تنهایی نتونستم هضمش کنم دلم خواست شما هم بخونین...

  • ستاره بانو

سلام. تصمیم گرفتم از این به بعد به جای اینکه فقط خاطراتو بگمو دور همی بخندیم یا گریه کنیم! یکم بهم کمک کنیم، از تجربیات هم استفاده کنیم، لااقل پای این وبلاگ وقت میذاریم به یه دردیمون بخوره!

یه مساله مهمیو میخوام الان مطرح کنم که کمتر جایی راجبش بحث میشه و همیشه سوالات به صورت کلی مطرح میشه و معضل خیلی ها هست!

 

  • ستاره بانو

فکر اینجاشو نکرده بودم!

وقتی میام خوابگاه تعداد خواستگارا به شدت کاهش میابه! کاش تو همون تابستون به یکی جواب مثبت میدادمو تو اوج خداحافظی میکردم! فقط 96 تا بازدید تو یه روز فاجعست!!

از طرفی هم با داشتن 20 واحد اختصاصی وحشتناک که از همین الان عزاشونو گرفتم، واقعا وقت نمیکنم خیلی به وبلاگ دوستان سر بزنم.. از همین جا از همتون عذر خواهی می کنم.

مدتی بود خیلی دوست داشتم ماجرای یک "مشاوره قبل از ازدواج" براتون بگم چون مطمئنم خیلی به دردتون میخوره، ولی هی دل دل کردم چون گفتنش واسه خودم دردناکه... هرچند الان تو این پست فقط میخوام رو بحث "مشاوره" تمرکز کنم نه ماجرایی که در پشت اون هست...

 

  • ستاره بانو

مطالعه‌ای جامع درباره‌ی فارغ التحصیلان مدرسه‌ی تجاری هاروارد انجام شد. در این مطالعه، گروه اول فارغ التحصیل از این مدرسه تجاری مورد بررسی قرار گرفتند که همگی مرد بودند. موضوع مطالعه «موفقیت» بود.

برای نشان دادن میزان موفقیت این گروه، به چند مورد اشاره می کنم. از هر پنج نفر، یکی میلیونر بود و حدود نیمی از آن ها نیز مدیرعامل یا رئیس شرکت های خود بودند و دوسوم آن ها هم برای همیشه در یک شغل ثابت در یک شرکت مانده بودند. باورکردنی نیست!

چه چیزی موجب موفقیت آن ها در چنین سطح گسترده‌ای بود؟

 

  • ستاره بانو

خواهرم 17 سالگیو دوتا برادرام 20 سالگی ازدواج کردن!

من الان با 23 سال سن، نه تنها حس بدی و به قول بعضیا "ترشیدگی*" ندارم بلکه یه حس خوب مقاومت و ایستادگی دارم! امیدوارم بتونم تا 2 سال دیگه هم مقاومت کنم!

 

      - اولین خواستگاری که پاش به خونه ما باز شد 13 سال پیش برای خواهرم اومد، هیچ وقت یادم نمیره، کلا همه هول شده بودیم.... برادرمو مادرم طی بحثی که کی چایی ببره، سینی لیوانا تو آشپزخونه از دستشون افتادو همش خورد شد! منو برادرمم که کوچیک بودیمو ذوق زده و اصن میخواستیم ببینیم خواستگار که میگن چه شکلیه! از اول تا آخر از بالا و پایین و لای در اتاق بیرونو دید میزدیمو اصلا هم فکر نمیکردیم الان اینا که قشنگ رو به روی ما نشستن شاید مارو ببینن!!

     - بعضی از دوستان تو پست قبلی شاکی شدن که کسی که کارو درآمد نداره واسه چی اصن میره خواستگاری؟! راستش برادرای من وقتی رفتن خواستگاری هیچ کدوم نه کار درست حسابی، نه درآمد ثابتی و درکل از نظر مادی هیچی نداشتن، سربازی هم حتی نرفته بودن! ولی از لحاظ اخلاقو رفتار، همت، انگیزه و ... واقعا میشد بهشون اعتماد کرد... همش 20 سالشون بود! من موندم چطور بهشون دختر دادن!!! (جفتشون البته عاشق شده بودن! یکی از آرزوهای مامانم که هنوزم به دلش مونده این بود که 2 جا بره خواستگاری جواب رد بشنوه! ولی متاسفانه با اولین خواستگاری جفتشونو زن داد!!) ولی در کل یه چیو قبول دارم... بعضیا با 20 سال سن چنان تربیت شدن که آمادگی چرخوندن یه زندگیو با همه مشکلاتشو دارن ولی بعضیا 30 سالشون میشه و هنوز از پس خودشونم بر نمیان... قبول دارین؟!

حدیث زیاد داریم که ازدواج کنین خدا همه چیشو حل میکنه! خداروشکر الان کار و درآمد خوب، خونه، ماشین و ... دارن! اول کاری به اخلاق بچسبید رفقا! بقیشو بسپارید به خدا ...

 

*خداروشکر این روزها از واژه ناخوشایند "ترشیدن" کمتر استفاده میشه مگر دیگه برای خانم های بالای 40 سال! البته هنوز متاسفانه در بعضی روستاها این ضرب المثل (دختر که رسید به 20 باید به حالش گریست) رواج داره و دخترایی که قصد ادامه تحصیل دارن و اصن آقا دلشون نمیخواد ازدواج کننو از طرف درو همسایه و محل تحت فشار میذاره! البته لازم به ذکر ادامه تحصیل زیادی هم خطرناکه! همکارهای پدرم که جهت گرفتن دکترا و استاد دانشگاه شدن تمام خواستگاراشونو در عنفوان جوانی پروندن الان که بالای 40 سال سن دارن و تعدادشون کم هم نیست به شدت پشیمونن!! و ما خانوادگی براشون دنبال همسر هستیم! مراقب این چیزا هم باشید!!

 

  «آرشیو نظرات»

  • ستاره بانو

خواستگار نمیاد نمیاد یهو با هم پیداشون میشه!

دیروز یکی برای امر خیر زنگ زد و من خوشحال از اینکه آخ جون یه پست جدید!

اما حیف....

طرف متولد 70 بود ... 22 سالش ... 1 سال کوچیکتر! و در کل به نظرم خیلی کوچیک و زود!

امروز باز یکی زنگ زد...

متولد 59 ... 33 سالش ... 10 سال بزرگتر!

درسته فهم و شعور و این چیزا مهمه ولی شوهر کوچیکتر از خودم اصن یه جوووریه! زیادی کوچیکه انگار!

زیادی بزرگم که ... 10 سال زیاد نیست؟! اصن نظرتون راجب سن چیه؟

رفته بودیم مغازه چیزی بخریم آخرم نخریدیم... آقاء گیر گیر شمارتونو بنویسین واسه قرعه کشی! هیچی دیگه امروز مامانش زنگ زد! لابد قرعه به نامم افتاده بود!! بیاد حالشو میگیرم که تو به همه مشتریات زنگ میزنی؟؟؟ 

 «آرشیو نظرات»

  • ستاره بانو