خواستگاران

سلام.
این وبلاگ شرح حال خواستگاراییه که به خودشون زحمت میدنو پامیشن میان خونمون برای امر خیر و گهگاهی مطالب نسبتا مفیدی که شاید برای مجلس خواستگاری به دردتون بخوره!

آدرس وبلاگ قبلی من: http://khastegara.blogfa.com

اصولا همه جلسات خواستگاری بین 1-1:30 طول می کشه البته اگه پسر اومده باشه و بخوایم حرف بزنیم... ولی این بار می خوام راجب طولانی ترین مراسم خواستگاریم بگم... خواستگاری که 3:30 به طول انجامید! این از اون خواستگاریایی بود که وقتی فهمیدم شوکه شدم! یکی از فامیل های نزدیک بود که من شخصا قبلش چند بار به خودش گفته بودم که به درد هم نمیخوریم! (البته هنوزم خودم دلیلشو نفهمیدم!!) ولی کلا نمیخواستم! 2 شب قبل اینکه بیان از دهن خواهرم پرید که شنیدم فلانی هم میخواد بیاد! یعنی من هاج و واج مونده بودم گفتم کیییییی؟ گفت پس فردا!! یعنی قشنگ شوکه شدم چون اصلا در جریان نبودم، از یه طرف به مامانم غر میزدم واسه چی اجازه دادی از یه طرف تو دلم ذوق می کردم! (که البته بیاد حالشو بگیرمااا) روز خواستگاری فرا رسید....

  • ستاره بانو

امروز داشتم به این فکر میکردم که دقیقا هدفم از ازدواج چیه؟  کلی مورد و بررسی کردم! 

تامین آرامش و سکون دل؟ نه... خداروشکر فعلا آرامش خیلی خوبی دارم! 

نیاز به تکامل؟ فعلا با همین ناقص بودنم بیشتر حال می کنم!

موجب نجات از تنهایی؟ وااا...کجا تنهام؟؟! 

حفظ عفت و حیای فردی و اجتماعی؟ قربون دستت... همینجوریش حفظ می کنم!

مسئولیت پذیری؟ اینم شد هدف... که چی مسئولیت قبول کنم؟! 

شکوفایی استعداد؟ ای جاااان.... از کجا معلوم استعدادامو سرکوب نکرد؟! 

تولید نسل؟ فعلا نسل میخوام چیکااارش کنم!!!! 

هیچی دیگه کلی تو سایتا گشتم ولی دیدم هیچ کدوم هدف اصلی من نیسن

چرا هیچ جا از هدف اصلی من حرفی نزده؟! 

و اون بعد از کلی تفکر چیزی نبود جز "خریدن جهیزیه" !! :))

یعنی من عاشششق جهیزیه خریدنم... خدایی خیلی حال میده بری کلی چیزای نو بخریو بچینی! مخصوصا از کنار این مغازه های مبل و تخت و این چیزا رد میشم انگیزم به مراتب تقویت میشه! تقصیر مامانمه... هر وقت نظر میدادم می گفتم فلان چیزو بخریم می گفت هروقت رفتی خونه خودت بخر! و این چنین بود که شد هدف اصلیم! البته با این وضعیت قیمتا که میبینم نمیشه خیلی چیزای لوکس و باحال خرید همین یه انگیزمم داره روز به روز تضعیف میشه! به نظرتون اگه به طرف که میاد خواستگاریم میپرسه هدفتون از ازدواج چیه بگم خریدن جهیزیه، واکنشش چیه؟!! :))

 

پ.ن: با عرض شرمندگی میتونم بگم هدفم از بچه دار شدن هم در آینده "خریدن سیسمونی" خواهد بود! و حتی خریدن سیسمونی به مراتب لذت بخش تر از خریدن جهیزیه هم هست :P

پ.ن: البته دلیل اینکه هدف مهمتری ندارم اینه که شاید چون کلا خیلی قصد ازدواج ندارم هدفی ندارم یا شایدم چون هدفی ندارم قصد ازدواج ندارم! نمیدونم!

 «آرشیو نظرات»

 

  • ستاره بانو

می خواستم ببینم جلسه اول که خواستگار میاد واستون دوست دارین طرف گل بیاره یا شیرینی؟! مطمئن باشید که تو 99% موارد طرف تو جلسه اول یا گل میاره یا شیرینی نه جفتشو!!

دختر خانوما، آقا پسرا (چون تا چند وقت دیگه فکر کنم رسما بعضی دخترا برن خونه پسر خواستگاری!) ، کودک، نوجوان، جوان، پیر... (درضمن از هیچ قشری و سنی در این دوره زمونه بعید نیس!) نظرتونو بگین... یا اگه آقایون میرن خواستگاری بگن چی میبرن؟! من که بودم یه جعبه شیرینی تازه خوشششمزه! الان یه سبد گل کوچیک از 100 تومن شروع میشه، آدم دلش کباب میشه کلی پول بده و جواب رد بشنوه!! کاش لااقل واقعا مثل فیلما دختره خوشش نمیومد گل و از پنجره پرت میکرد بیرون که پسره برداره یه جا دیگه باهاش بره خواستگاری! ما که هر وقت گل میارن سریع فکر می کنیم بریم یه جا که طرف مریضه یا بچه به دنیا آورده یا کلا مناسبتی که گلرو ببریم عزیز شیم! :))

 

 «آرشیو نظرات»

  • ستاره بانو

پارسال بود که از قرار معلوم فهمیدم که همکار خواهرم که فقط فهمیده بود خواهرم یه خواهر داره قصد آشنایی جهت امر خیر داره! خواهر منم (خودش متاهل) حال و حوصله جواب دادن به سوالاشو نداشت ایمیل منو داده بود که از خودم بپرسه! اونم اومد تو یاهو مسنجرو پی ام داده بود که میخواد یکم آشنا شه و من که از طرف خواهرم در جریان بودم و میدونستم آدم حسابیه جوابشو دادمو چند تا سوال از هم پرسیدیم. (اولین تجربه خواستگاریم تو یاهو مسنجر بود!) خلاصه گفت که قصد داره یکم آشنا شه و بعد رسما بیان خواستگاری! البته در کل تو این چت کوتاه خیلی ازش خوشم نیومد چون به نظرم شدیدا مغرور میومد خیلی خودشو بالا میدید! (لازم به ذکر که طرف 30 سالشه و کارشناسی و ارشدشو از دانشگاه شریف گرفته و یک جهانگرده گفتم فکر نکنید امله که اینطوری اومده جلو!) البته شنیده بودم همه شریفیا مغرورا، اینبار خودم به این باور رسیدم! هیچی تموم شد و چند روز بعد یه ایمیلی که تو ادامه مطلب گذاشتمو واسه خواهرم فرستاد... یعنی روشو برممم... غرور و خودخواهی تو نامش موج میزنه! )شخصیتش کلا منو یاد آقای دارسی تو فیلم "غرور و تعصب" میندازه!! هرکی ندیده پیشنهاد میکنم حتما ببینه(

  • ستاره بانو

اصولا هر وقت که خواستگار میاد چه تو مرحله تلفنی چه حضوری هیچ وقت پیش نمیاد که من یا خانوادم راجب وضع مالی طرف بخوایم بپرسیم هم اینکه کلا به نظرم به عنوان معیار اونقد مهمی نیس هم اینکه در کل رومون نمیشه! اگه طرف خونه داشته باشه که خود مامانه به عنوان یه امتیاز مثبت سریع پشت تلفن میگه که مثلا یه خونه کوچیکم داره! اگرم نداشته باشه که هیچی نمیگن.. ماشینم بعضیا میگن و اکثرا نمیگن چون فکر میکنن دختره ممکنه سر این چیزای پسره وسوسه شه! (البته از اونجایی که معمولا 30 مین تا 1 ساعت تاخیر میکنن من از پنجره خونه تو کوچرو همش تو این مدت سرک می کشم البته از روی کنجکاویااا تو این مدتم فکرم سمت همه ماشینایی که از جلو در رد میشن میره که اینه اونه....) ولی راجب حقوق خیلی کم پیش میاد که بگن اونم وقتی که من میرم با پسره حرف بزنم بعضیا خیلی رک همه چیشونو میریزن وسط که مثلا حقوقمم فلان قده! که البته این بعضیا خیلی خیلی کمن و اگر نگن که خودمون تا بعد ازدواجم فکر نکنم راجبش چیزی بپرسیم... چون اصولا هم اکثر مردا دوست ندارن که خانومشون حقوقشونو بدونه! (مامان من الان بعد 30 سال زندگی مشترک هنوز حقوق دقیق بابامو نمیدونه!) یکی از اتفاقات جالبی که در حین حرف زدن گاهی اتفاق میوفته اینه که پسرا راجب سوال هایی که دخترا تو خواستگاریای قبلیشون ازشون پرسیدن با تعجب یا تمسخر میگن و اون وقت تو میفهمی که دورو ور این حرفا نباید حرفی بزنی! مثلا همون آقا مالزیه که قبلا گفتم خیلی اشاره میکرد به خواستگاریای قبلیش که مثلا چی گفتنو چرا گفتن سر همین من کلا میترسیدم که دیگه چیزی ازش بپرسم!! اونوقت خودش داشت 55 دیقه از خاطراتش میگفت! یا یه بار سر همین قضیه مادی که پیش آوردم یکی میگفت که یه دختری ازش پرسیده"اینقد حقوق میگیرین که بتونین شهریه دانشگاه آزاد منو بدین؟" وااااای یعنی من موندم طرف چه جوری روش شده بپرسه؟!! بعضیا کلا شادناااا! یا مثلا یکی گفت دختره گفته که "من هفته ای 5 بار باید برم خرید واسه خودم"!! یه موقع فشار خریدت نیوفته تو! کلا طرف میخواسته شوهر کنه که بتیغش!! بعضی دخترا چی فکر می کنن واقعا؟! هدفشون چیه از ازدواج؟! آخه حداقل جلسه اول که جای این حرفا نیس! دختر خوبم بشین فکر کن قشنگ دو تا سوال اساسی کنی یا حداقل زرنگ باش سوالو مستقیم نپرس از طرف که تو ذوقش بخوره! چی بگم :)

 «آرشیو نظرات»

  • ستاره بانو

دوستای خوبم یه بار دیگه میگم، کل این خاطرات واسه 4 ساله نه 4 روز که فکر کنین من میگم هر روز واسم خواستگار میاد، نه، همه خاطرات جمع شده، زیاد شده و من هر کدوم که به نظرم نکته جالبی توش باشه واستون بدون هیچ گونه خالی بندی و حتی اغراقی میگم، همون طوری که اتفاق افتاده... و اگه خاطره کم بیارمم از خاطرات جالب خواستگاری دوستام میگم...

مثلا یکی از دوستام تقریبا پارسال بود یه خاطره کوتاه و جالبی تعریف کرد که البته یکمم حرص درار بود...

 

  • ستاره بانو

معمولا وقتی قراره خواستگار بیاد خونمون من تازه شب قبلش میفهمم که یه بنده خدایی با مامانم هماهنگ کرده که فردا بیاد البته گاهی پیش میاد که اگه همون لحظه که زنگ میزنن من باشم از مدل حرف زدن مامانم میفهمم! کلا از این حالت ریلکسی مامان بابام در عجبم طرف مثلا میخواد 3 روز دیگه زنگ بزنه که ما فکرامونو بکنیم بیان یا نه ولی مامانم همون موقع خیلی راحت میتونه بگه بیان یا نه و چه روزی و چه ساعتیو... اینجوریاس مشورت تو خونه ما !

حالا بگذریم... داستان این جلسه خواستگاریو در ادامه مطلب بخونید.


  • ستاره بانو

حدود 3 سال پیش یه بنده خدایی اومدو از هم بدمون نیومد خلاصه بعد 2،3 جلسه رفت و آمد شازده پسر یه حرکت جدید زدن همه سوالاشونو واسه من تو یه فرم نوشتنو ایمیل کردن که البته بیشتر شباهت به یه آزمون داشت! اول که دیدم کلی حرصم گرفته بود که خجالت نمیکشه اینو فرستاده مگه میخواد امتحان بگیره! بعد اینکه کلا قسمت نشد هر بار میخونمش کلی خندم میگیره...خیلی جالبه..خودش یه منبع سواله.. بدون هیچ گونه تغییری میذارم تا شما هم بهره ببرین شاید بعضی سوالاش به دردتون خورد. البته با ایمیل نفرستین واسه طرفا شفاها بپرسین ;)

*فرم خواستگاری*

 «آرشیو نظرات»

  • ستاره بانو

آقا پسری که پا میشی میری خواستگاری اینقد زحمت میدی، لااقل دست خالی نرو!! بخدا خیلی زحمت داره یه جلسه خواستگاری... پروسه ای که قبلش طی میشه برای هماهنگیو روز و ساعت و یه سری سوالات بماند.. اون روزی که میخواد خواستگار بیاد از صبح برنامه داریم، از صبح باید پاشیم خونه جمع و جور کنیم، همه جارو تمیز و مرتب کنیم، خرید کنیم، حموم بریمو به خودمون برسیم، همه چیو بچینیم آماده تا شازده پسر معمولا با 1 ساعت هم تاخیر تشریف بیارن... بعد هم تازه با دیدنش حالت گرفته شه :دی بعد تازه دست خالییییی! لااقل این همه زحمت میکشیم یه گلی شیرینییی... لطفا شیرینیشم خوشمزه باشه که ندیم کارگرای ساختمون بغلی! دفعه اول بود البته یکی دست خالی میومد که البته بعدشم فهمیدم اصالتا اصفهانی بودن و واسم جالب بود! البته بهش میخورد از اینان که روزی 2 بار میرن خواستگاری محض فان و الایحتمل دیگه واسشون نمیصرفیده چیزی بخرن ببرن

ولی انصافا خیلی زحمت داره، باز ما یه روزه جمع و جورش می کنیم ولی یه دوست دارم وقتی بعد قریب به 1 ماه بلاخره اجازه صادر میکنن طرف بیاد یک هفته هم شروع میکنن به بشورو بساب خونه تا طرف 20 دیقه بیاد بشینه بره! اینجاش واسه من خیلی زور داره که بعضی وقتا فقط مامانه پامیشه میاد...یعنی چی آخههههه مامانتو میفرستییی... دخترم باید تورو ببینه یا نه؟ بعدم اینقد تو اون جلسه مامانه یه ریز از پسر گلش تعریف میکنه که تو چنان مشتاق میشی که ببینیش که نگو بعد با تموم اون زحمات ذکر شده جلسه بعد پسره میاد چنااااان میخوره تو ذوقت که نگو!!! د خوب از اول یه دیقه پاشو برو دیگه پسر خوب! ببخشید یکم بی اعصاب بودم خوب حق بدین دیگه ;)

 «آرشیو نظرات»

  • ستاره بانو

یه بنده خدا اومده بود چند وقت پیش با خانوادش خواستگاری... جلو جمع حالا یهو ازم پرسید "هدف شما از ازدواج چیه؟" منم به شدت بدم میاد از این سوالای کلیشه ایی... بعدم حالا بخوام جلو جمع ج بدم! یه 5 دیقه ای فقط داشتم مامانمو هاج و واج نگاه میکردم که بگه خوب برن اون طرف صحبت کنن مامانمم که هیچی نمی گفت فقط بهم لبخند میزد حالا همه دارن 4 چشمی منو نیگا میکنن من همینجوری موندم چی بگم! تا اینکه بلاخره صدام در اومد که "معمولا میخوایم صحبت کنیم میریم اون طرف...تو جمع خیلی صحبت نمی کنیم یکم سخته" مامانه هم پروند "حتما ستاره جون میخواد بره اون طرف تقلب کنه هه هه هه" خلاصه پاشدیم رفتیمو من در یه جمله چرت و پرت جوابشو دادمو سرو تهشو هم آوردم (با اینکه خیلیا این سوالو ازم پرسیدن ولی نمیدونم چرا باز هیچ وقت نشستم راجبش فکر کنم که یه جواب درست حسابی بدم... کلا از این سوالای هدف و معیارو اینا خیلی بدم میاد!! ) هیچی آقا بعدش این آقای دکتر حدود 1 ساعت دقیقا داشت خودش به این سوال جواب میداد و البته 55 دقیقش از خاطراتش به سفر دو سالش به مالزی که واسه ارشد رفته بود، بود که یعنی خودشو قشنگ با مالزیش خفه کرد! شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز یعنی در کل 1:30 که حرف زدیم من فقط 2 جمله گفتم بقیشو پامنبر ایشون بودیم و جالبیش این بود که 10 دیقه یه بار یاداوری می کرد که "میدونم تو مجلس خواستگاری نباید من خیلی حرف بزنم هه هه هه!!! "

«آرشیو نظرات»

  • ستاره بانو